راستش فکر کردم این مساله رو برای رفع خستگی روز اول کار بعد از یک ماه خوردن و خوابیدن و فیلم دیدن حل کنم. ولی مساله اش آنقدر خوب بود که دلم نیامد چیزی در مورد آن ننویسم. اگه قرار باشه یه روزی یه مجموعه مساله برای «عبور از حساب به جبر» رو کنار هم قرار بدم حتما این مساله را در بین آنها قرار خواهم داد. اول ممکنه یکی از این مساله تفریحی ها به نظر برسه (همین طور که به نظر من رسیده بود). ولی خیلی بیشتر از آن است: تمایز بین اینکه کدام عناصر مساله عناصر ریاضی اند و کدام نیستند (از جمله آنها که نیستند کل اینکه طرف ها مورد اشاره رئیس جمهور شدند)، تمایز بین یه داستان شانسی و رابطه ی بین اعداد موجود در داستان که کاملا غیر شانسی است. و همین جنبه ی آخر است که آن را برای یه تجربه ی جبری ایده ال می کند. به  داستان واقعی زیر توجه کنید: 

من در سال ۱۹۶۷ به دنیا آمدم و در سال ۱۹۸۹ دانشجوی کارشناسی ریاضی شدم. من در سال ۱۹۹۰، در حالی که ۲۳ ساله بودم، در ۱ سال گذشته انواع و اقسام درس ها را افتاده بودم آینده ای تاریک را برای خودم تصور می کردم.  بعد با خودم فکر کردم جمع چهار عدد ۱۹۶۷، ۱۹۸۹، ۲۳ و ۱ برابر ۳۹۸۰ است، پس اگر رئیس جمهور چین و میخائیل گورباچف چیزی شدند من هم حتما خواهم شد. 

امیدوارم داستان من کمک کنند عناصر جبری مساله را جدا کنید: آنچه ثابت می ماند و آنچه تغییر می کند. اگر نشد، بگویید یه کمی بیشتر بنویسم.